فریدریش آگوست فون هایک برنده نوبل اقتصاد اغلب پشت پردهای از عقلانیت علمی و خردگرایی آکادمیک پنهان میشود پیروان او با تأکید بر نظریههای پیچیده بازار آزاد و نظم خودجوش میکوشند او را یک مفسر بیطرف و فارغ از سیاست معرفی کنند اما تاریخ حقیقت دیگری را فریاد میزند: هایک نه یک نظریهپرداز صرف بلکه معمار ایدئولوژیک جنبشی بود که هدفش ترویج یک دستور کار سیاسی مشخص برای خدمت به نهاد ثروت و قدرت در سطح جهانی بود. تلاش برای تفکیک هایک از دنیای سیاست امری محال و گمراهکننده است. بهترین دلیل بر این مدعا مواضع تهاجمی و صریح او در بزنگاههای تاریخی است بهویژه در برابر ایران. در جریان تسخیر لانه جاسوسی آمریکا در تهران و در حالی که دولت جیمی کارتر با احتیاط و ملاحظه خطر جانی کارکنان لانه جاسوسی در حال رایزنی بود هایک با بیشرمی تمام از موضع یک فرمانده نظامی گستاخ وارد میدان شد. هایک رئیسجمهور وقت آمریکا را ناآگاه سادهلوح و ضعیف توصیف کرد زیرا کارتر خطر کشته شدن اسیرها را جدی گرفته بود. این انتقاد آشکار نشان میدهد که پروژه فکری هایک فراتر از قلمرو دانشگاهی بود و مستقیماً در خدمت تحمیل اراده امپریالیستی قرار داشت. نامه هایک به سردبیر روزنامه تایمز در تاریخ ۲۸ ژانویه ۱۹۸۰ بیانیهای تکاندهنده از یک ایدئولوگ بیرحم است. او نه تنها خویشتنداری آمریکا را «گیجکننده» میخواند بلکه راهحل را در تحمیل بیدرنگ اراده امپریالیستی از طریق خشونت میدید. هایک بدون هیچ ملاحظه اخلاقی خواستار یک اقدام نظامی ویرانگر بود: او نوشت «اگر تکتک اعضای سفارت ظرف چهل و هشت ساعت سالم به نمایندگان دولت آمریکا در محلی خارج از ایران تحویل داده نشوند باید بمبها با نرخ فزایندهای بر مقر دولت ایران فرود آیند».
این جمله حتی بیان یک سیاستمدار نیست بلکه اولتیماتوم یک ایدئولوگ است که خردگرایی را قربانی خشونت میکند و البته سعی میکند آن را پشت نقاب عقلانیت و عباراتی مثل صلح جهانی و نظم بین المللی و اصول کلی! پنهان کند. هایک با این موضع نشان داد که باورهای او به آزادی فردی تا کجا در برابر منطق قدرت سلطهگرانه عقبنشینی میکند.
این استدلال دهنکجی آشکار به اصول آزادی و حقوق فردی است که خود هایک مدعی دفاع از آنها بود. او بهسادگی جان دیپلماتهای اسیر را که برای کشته شدن به صورت آزادانه به جنگ نرفته بودند در برابر یک هدف ایدئولوژیک یعنی تحمیل قدرت آمریکا به هر قیمت بیاهمیت جلوه میدهد و راهکار را در تحمیل اراده امپریالیستی از طریق خشونت میبیند. این تفکر جنگطلبانه یک لغزش قلمی نبوده است. هایک همان کسی است که در جریان جنگ فالکلند به بریتانیا توصیه کرد به جای دفاع از جزایر «به خاک اصلی آرژانتین حمله کند». او همچنین از افزایش چشمگیر هزینههای نظامی رونالد ریگان دفاع کرد و معتقد بود «ارتش قوی آمریکا ضامن صلح جهانی است زیرا از طریق ارتش قوی میتوان کمونیسم جهانی را تحت کنترل درآورد». پروژه هایک از همان ابتدا نه یک پروژه علمی بلکه یک پروژه سیاسی مالی بود که نهاد علم نهاد ثروت و نهاد قدرت را به هم پیوند زد. نهاد علم با تولید نظریههایی که در ظاهر فنی و بیطرفانه بودند مانند نظم خودجوش توجیهی به ظاهر علمی برای ناکارآمدی هرگونه برنامه دولتی فراهم کرد. نهاد ثروت با پشتیبانی مالی هدفمند از طریق بنیاد ویلیام ولکر و انجمن مانت پلرین زیرساخت فکری او را جهانی ساخت. نهاد قدرت نیز با استقبال از ایدههای هایک و اعطای جوایز سیاسی مانند نشان سلطنتی ملکه الیزابت دوم و مدال آزادی ریاست جمهوری جرج بوش به این ایدهها مشروعیت بخشید. طرفداران هایک بیهوده تلاش میکنند پشت نقاب عقلانیت پنهان شوند. آنها میخواهند ما باور کنیم که نظریه بازار آزاد پدیدهای خنثی و علمی است اما ایدئولوژی هایک در نهایت توجیهی غیرعقلانی و غیرانسانی برای بیرحمی اقتصادی و تهاجم سیاسی بود. هایک به عنوان ایدئولوگی بمبافکن نماد بارز شکست متفکرانی است که میخواهند خشونت نظام سلطه را با زبان پیچیده علم توجیه کنند. پروژه فکری او در نهایت در خدمت نظامی قرار گرفت که سلطه سرمایهسالاری را در جهان تضمین میکرد. اپالوژیست ها یا همان علمای درباری که با فتواهای ویرانگر خود عدالت اجتماعی را ذبح و فاتحه دموکراسی را خواندند و به تبلیغ دین اقتصاد بازار آزاد می پردازند که نتیجه ای جز انحصار و اسارت انسان ها ندارد.
حکمران- شماره ۱۰