نبرد برای تعیین مرکزیت ژئوپلیتیک جهان

حجة الاسلام حسین مهدیزاده؛ مدیر میز نظریه اجتماعی فرهنگستان علوم اسلامی

در مصاحبه حجت الاسلام حسین مهدی‌زاده، مدیر میز نظریه اجتماعی فرهنگستان علوم اسلامی قم، با حکمران به بررسی جایگاه ژئوپلیتیک ایران و منطقه‌ می‌پردازیم و درباره مواجهه با تحولات جهانی و منطقه‌ای گفت و گو می‌کنیم. در این گفت‌وگو، از تحلیل روابط حکومت‌ها با مردم گرفته تا نقش استراتژیک ایران در برابر رژیم‌صهیونیستی، موضوعات مختلفی مطرح شده است. جناب مهدی‌زاده با ارائه دیدگاه‌های خود درباره جنگ روایت‌ها، تأثیرگذاری افکار عمومی و اهمیت جغرافیای ایران در تحولات منطقه و جهان، نه تنها به چالش‌های موجود اشاره می‌کند، بلکه نقشه‌ای از مسیر کنش تمدنی برای قرن‌های آینده را پیش‌روی مخاطب قرار می‌دهد. این مصاحبه تصویری از جایگاه ایران به‌عنوان قدرتی که توان تغییر رویکرد جهانی را دارد، ترسیم می‌کند.

 

 جناب مهدی‌زاده، چند روزی است از آتش‌بس موقت میان ایران و رژیم صهیونیستی می‌گذرد. سوالی که پیش آمده این است که نتانیاهو طی بیست سال همواره در اظهاراتش درباره ایران صحبت می‌کرد و ایران را بزرگترین تهدید معرفی می‌نمود. اکنون اما، پس از دو دهه صدارت، اجازه یافته است که رسماً وارد جنگ با ایران شود. علت این تغییر رویکرد و مجوز برای آغاز جنگ چه بوده است؟

 

به نظر من درباره ماهیت این جنگ، اختلاف‌نظرات بسیار جدی وجود دارد. برخی معتقدند ماهیت این جنگ اقتصادی است؛ یعنی رژیم صهیونیستی برای توسعه اقتصادی خود باید رقبای منطقه‌ای را یا رام می‌کرد یا حذف. ایران نیز یکی از این رقبای بزرگ بوده است. گروهی دیگر اما منشأ این تقابل را صرفاً منازعات سیاسی می‌دانند و معتقدند پس از به هم خوردن توازن قدرت‌های سیاسی در منطقه، اکنون زمان تعیین تکلیف فرا رسیده است. اما من فکر می‌کنم لایه‌ای عمیق‌تر و ریشه‌ای‌تر در این ماجرا نقش دارد و آن هم منازعات ژئوپلیتیک است؛ لایه‌ای که عموماً در گفت‌وگوهای سیاسی و اجتماعی ما و حتی در شناخت جغرافیایی ما از ایران مغفول مانده است.

هر جغرافیا مزیت‌هایی دارد و این مزیت‌ها سرچشمه قدرت ملت‌هاست. قدرتمندترین سرزمین فعلی جهان ایالات متحده آمریکاست که خارج از محدوده اصلی سکونت انسان در طول تاریخ قرار دارد؛ محدوده‌ای که به «جزیره مسکون» معروف است ــ یعنی آسیا، اروپا، و آفریقا. تقریباً تمام تاریخِ بشری و تمدنی در این جزیره مسکون رقم خورده است. منطقه آمریکای شمالی تنها طی هفتاد، هشتاد سال اخیر یا کمی کمتر از صد سال است که مهم شمرده می‌شود.

 

 ببخشید، یک سوال. یعنی آن سرخپوست‌هایی که در آمریکا بودند، جمعیتشان هم زیاد بوده، آن‌ها چطور؟

 

«جغرافیای تمدنی» یعنی جایی که ما سلسله تمدنی ایجاد می کند. ما هیچ گزارش سیاسی، اجتماعی یا حتی دستاورد تمدنی جدی‌ای نداریم که از قاره آمریکا تأثیر گرفته باشد؛ نه در تاریخ ادیان، که راوی عمده تاریخ گذشته بشر بوده‌اند و نه حتی در دویست‌سیصد سال گذشته، از زمان آغاز نگارش تاریخ جدید. بله، آن‌ها نیز زندگی داشتند و بعضی شواهد از تمدن بومیان حکایت دارد، اما آن تمدن‌ها عملاً در مسیر تاریخ متمدن بشر جایی ندارند. اصل آنچه که با عنوان زندگی متمدنانه می‌شناسیم و تداوم پیدا کرده، همه ریشه در همان جزیره مسکون دارد. حتی شواهد جغرافیایی نیز نشان می‌دهد تا حدود هزار سال پیش، مناطق بالاتر از چهل درجه عرض جغرافیایی سرمای طاقت‌فرسا داشتند، به‌طوری که شهرنشینی و تمدن‌سازی در آن مناطق ممکن نبود. امپراتوری روم هم از همین رو هیچ‌گاه به نیمه شمالی اروپا راه پیدا نکرد؛ به‌خاطر سرمای شدید و نبود امکان یکجانشینی.

برگردیم به بحث اصلی چرا الان این اتفاق افتاده است؟

در پانصد سال اخیر، آرام‌آرام شرایطی پدید آمد که غرب (ابتدا اروپا و سپس آمریکا) به مرکز ثقل اقتصاد و سیاست جهان تبدیل شد. اروپا شد مرکز تولید ثروت، خلاقیت، نوآوری و پیشرفت، و جهت کلی آرزوهای بزرگ برای تحول بشر به این منطقه کشیده شد. این تحول در قرن نوزدهم به اوج خود رسید و در قرن بیستم به آمریکا منتقل شد.

این جابه‌جایی مرکز تمدن، اروپا را به محور جغرافیای جهان بدل کرد و از آن‌جا به شرق نزدیک (ترکیه، سوریه، لبنان، فلسطین، اردن، مصر…)، سپس شرق میانه (ایران و اطراف) و شرق دور (هند تا چین) تقسیم‌بندی نمودند. غرب هم شد قاره آمریکا. اما جالب است بدانید تا دویست-سیصد سال اخیر، مرکز هیچ‌گاه اروپا نبوده؛ حتی خود اروپایی‌ها هم به این اذعان داشتند. مرکز همیشه همین منطقه بوده که امروز به عنوان خاورمیانه به علاوه ترکیه و بخش‌هایی از آسیای میانه می‌شناسیم. منطقه‌ای که به تعبیری منطقه پنج دریا است: دریای سیاه، خزر، مدیترانه، خلیج فارس و دریای عمان. این منطقه همان مرکز جغرافیای تمدن و البته کریدور عبور مبادلات اقتصادی، فکری، دینی، علمی و فرهنگی در طول تاریخ بوده است.

افرادی مانند فرانک کوپن هم در آثار خود درباره جاده ابریشم بارها اشاره کرده‌اند که نقطه تمرکز و عبور تاریخ همیشه این وسط بوده است. در روزگار ما، باز اهمیت این منطقه افزایش یافته؛ چرا که چین، تمدنی که همواره بر جاده‌های ابریشم نقش محوری داشته، دوباره به صحنه بازگشته است. اگر تاریخ را نگاه کنید، تا همین سیصد چهارصد سال پیش هم پایان جاده ابریشم غرب اروپا بوده است. حتی رئیس‌جمهور فعلی فرانسه، مکرون، چند سال پیش اذعان کرد که فرانسه ذی‌نفع جاده ابریشم است؛ چون جاده ابریشم در سرزمین آن‌ها به پایان می‌رسید، هرچند نقش غرب در تولید ثروت و تمدن تنها طی قرون اخیر جدی شد.

این منطقه‌ای که من از آن به عنوان سرزمین میانه یاد می‌کنم (بعضاً در دوره اسلامی به آن دارالسلام گفته‌اند)، در طول تاریخ نقطه ثقل جهان بوده است. راه‌ تجارت شرق و غرب، تلاقی تمدن‌ها، عبور علم، اعتقادات، ادیان، و فناوری‌ها همه از این منطقه می‌گذشت. اگر استعاری نگاه کنیم، ایران تاریخی یک‌بار به نام «ایران» و بار دیگر به نام «اسلام» همان سرزمین مرکزی بوده است؛ منطقه‌ای با وسعت بسیار که حتی نقش نمادین هم دارد: تاجیکستان سر شیر، پاها در دره سند و دمی که تا نیل گسترده است.

در عصری که اروپا و آمریکا مرکز جهان فرض می‌شدند، هویت این سرزمین مورد غفلت واقع شد، اما امروز با بازگشت چین و افزایش وزن جغرافیایی-سیاسی این منطقه، مجدداً مرکزیت تمدنی منطقه پنج دریا یا به تعبیری «سرزمین میانه» برای جهان اهمیت پیدا کرده است.

بنابراین، آنچه باعث شد امروز نبردها مستقیماً به ایران و این منطقه کشیده شود، بازتعریف محورهای قدرت جهانی طبق منطق ژئوپلیتیک است. تنها زمانی که غرب از مهار جریان شرق و مرکز زمین درمانده، اقدام به حمله مستقیم و تلاشی اساسی برای حذف یا مهار ایران نموده است. چرا که فهمیده‌اند اگر این مرکز زمین کنترل نشود، کل توازن جهانی را بر هم می‌زند؛ همان‌طور که ظهور چین هم نصاب قدرت جهانی را دوباره جابجا کرده است.

وقتی که چین در حال بازگشت به عرصه قدرت است، به‌نظر می‌رسد بالانسی که به شکلی ناپایدار در قرن‌های اخیر برقرار شده بود و مرکزیت جهان را به اروپا اختصاص داده بود، در حال تغییر است. در این وضعیت، همه کشورها مجبور بودند حول محور اروپا گردش کنند و در فضایی از وابستگی و بهره‌کشی، زندگی خود را بگردانند. اروپا مرکز اصلی تمرکز منابع و بهره‌مندی بود. اما اکنون با بازگشت چین، گویی که این ساختار جهانی بار دیگر در حال بازگشت به حالت طبیعی و پیشین خود است. اگر این ساختار ژئوپلیتیکی به حالت تاریخی خود بازگردد، یک اتفاق بزرگ و سرنوشت‌ساز رقم خواهد خورد: جغرافیایی که می‌توان آن را به‌عنوان پایتخت جهان تعبیر کرد، دوباره باید به سرزمین‌های ما بازگردد.

این اتفاق، تحولی بزرگ است که به‌آرامی اما پیوسته در حال رخ دادن در منطقه ماست، هرچند بسیاری هنوز نسبت به اهمیت و ابعاد آن آگاهی ندارند. این اتفاق تاریخی می‌توانست در پایان جنگ‌های جهانی رخ دهد، اما حضور آمریکا در معادلات جهانی مانع این تغییر شد. آمریکا با موقعیت خاص جغرافیایی خود، بیرون از جغرافیای جزیره مسکون (آسیا، اروپا و آفریقا) قرار داشت. این کشور عملاً در پشت کره زمین مستقر بود و با دسترسی دریایی دو جانبه به مناطق شرق و غرب، توانایی کنترل و برقراری توازن ژئوپلیتیکی در جهان را به‌دست آورده بود. این توازن و سلطه به آمریکا امکان داد تا نظم موردنظر خود را به جهان تحمیل کند.

اکنون اما، بحث افول آمریکا به دلیل تغییرات گسترده اقلیمی و اقتصادی با جدیت مطرح است. بلایای طبیعی، همچون طوفان‌ها که آمریکا تاکنون نیز بسیار از آن متأثر بوده است، احتمالاً در سال‌های پیش‌رو شدت بیشتری خواهند یافت و اولین قربانی این تغییرات، شاید خود ایالات متحده باشد. پیش‌بینی می‌شود که این رویدادها قدرت آمریکا را بیش از پیش تحلیل برده و عرصه برای تغییر نظم جهانی مهیا شود.

در این میان، بازگشت چین به عرصه جهانی اجتناب‌ناپذیر است. با بازگشت چین، جزیره مسکون مجدداً به نقطه تمرکز جهان تبدیل خواهد شد. هم‌اکنون نیز با انتقال تجارت، تولید و کالاهای جهانی به شرق آسیا، جهان به شکل طبیعی و تاریخی خود، که طی شش تا هفت هزار سال گذشته برقرار بوده، در حال بازگشت است. این تحول، مسئله‌ای ژئوپلیتیکی بنیادین را مطرح می‌کند: سرزمین میانه (جغرافیای ایران و اطراف آن) چگونه اداره شود و با چه دیدگاه و ایدئولوژی‌ای کنترل شود؟

ما در منطقه بر این باوریم که این سرزمین باید بر اساس فرهنگ اسلامی و با تکیه بر مکتب اهل‌بیت اداره شود. از سوی دیگر، ترکیه به‌عنوان جریان غربگراتر در این منطقه، در تلاش است تا این سرزمین را با احیای خلافت به سبکی تازه مدیریت کند. این کشور نیز اخیراً با جسارت و صلابت خاصی در حال پیشبرد این طرح است. کشورهای حاشیه خلیج فارس نیز به‌عنوان «کیف پول» و تأمین‌کنندگان نفت و انرژی جهان، سعی در تولید ایده‌هایی برای اداره منطقه دارند. اما در واقعیت، این کشورها ذی‌نفعان پروژه‌ای هستند که محور آن آمریکا یا در برخی موارد اروپا باشد. این کشورها تنها در نظمی که غرب در مرکز آن جای دارد، می‌توانند زندگی راحت و پررونق داشته باشند.

با این حال، پایتخت منطقه ما در صد سال اخیر، در چارچوب نظمی که ابتدا انگلستان آن را پایه‌گذاری کرد و سپس آمریکا آن را تکمیل نمود، در اختیار رژیم صهیونیستی قرار گرفته است. این رژیم به‌دنبال حفظ این موقعیت بوده و حتی تلاش دارد که آن را گسترش دهد. اگر به ادبیات آنها توجه کنید، می‌بینید که با تأکید بر آرمان‌ها و رویاهای یهودی، این سرزمین را به‌عنوان «سرزمین آرمانی» معرفی می‌کنند؛ سرزمینی که از فلسطین آغاز و تا ایران ادامه دارد. این تفکر، نشان‌دهنده تلاش آنها برای تسلط کامل بر تمام منطقه میانه است.

اما اینجا، سرزمین اسلام است؛ دارالسلام. غرب و اسرائیل به‌طور طبیعی مجبورند با رفتارهای استعماری و بهره‌گیری از تئوری‌های مرتبط با خشونت و سلطه‌طلبی عمل کنند. آنها از همان روش‌های استعماری کلاسیک، رفتارهای هار و خشونت‌آمیز برای حفظ موقعیت خود بهره می‌برند، همان رفتاری که مستعمره‌نشین‌های دیگر نیز در گذشته به‌کار می‌گرفتند. این رفتارها را اکنون نیز می‌بینیم که در منطقه ما اعمال می‌شود.

تضاد میان سه دیدگاه بزرگ برای اداره منطقه، اسلام بر پایه مکتب اهل‌بیت، اسلام خلافت و پروژه غرب به رهبری اسرائیل، امروز نمود عینی و التهابات سیاسی و نظامی در منطقه ما را شکل داده است. در حال حاضر، غرب در تلاش است تا موقعیت اسرائیل را به‌عنوان نقطه محوری و پایگاه خود در منطقه تثبیت کند.

 

 این واژه‌ی «خاورمیانه» که در واقع رهبری هم تأکید داشتند که نگویید «خاورمیانه» چون این یک نگاه غربی است، همین را می‌خواهد مورد اشاره قرار دهد دیگر، یعنی در واقع ما همین “سرزمین میانه”‌ایم درست است؟ یعنی «خاور» به معنای “شرق” است، اما واقعیتش ما شرق نیستیم نه؟

 

بله، دقیقاً! این تعبیر که ما شرق هستیم، اصلاً درست نیست. ما خودمان مرکزیم. چرا باید خودمان را شرق بنامیم؟ اگر هم قرار باشد بالانس و نظم جغرافیای جدید برای زندگی بشر شکل بگیرد، که البته همین الان هم در حال شکل‌گیری است، ما دوباره داریم به همان جایگاه تاریخی و همیشگی‌مان، یعنی «میانه» بودن، بازمی‌گردیم. پس ما خاورمیانه نیستیم، ما خودِ میانه‌ایم. یعنی باید از خودِ همین جا، از همین نقطه‌ای که هستیم، به جهان نگاه کنیم، نه از جایی که اروپایی‌ها هستند و ما را صرفاً مشرق‌زمین می‌دانند، یا نه از زاویه‌ی شرق و آسیای دور، مثلاً چین.

چینی‌ها اصلاً نگاه‌شان به جهان متفاوت است. اگر نگاهی به متون چینی‌ها بیندازید، می‌بینید اساساً جهان را از زاویه‌ی دیگری می‌بینند و حتی واژگان و ادبیات‌شان هم کاملاً متفاوت است. اگر آدم از این منظر بنشیند و متن‌ها را بخواند، می‌بیند نگاه آن‌ها به جهان چیز دیگری است. ما نه آنیم، نه این. یعنی نه غرب و اروپا، نه شرق و چین. ما، خودِ آن “محور” و “مرکز” هستیم. حتی الان اگر متن‌هایی که چینی‌ها برای خودشان می‌نویسند را بخوانید، می‌بینید نگاه‌شان چقدر از لحاظ اصطلاحات و ادبیات با ما فرق دارد. بنابراین ما باید صاحب نگاه و فرهنگ مستقل خودمان باشیم، همان‌طور که در تاریخ بودیم.

 

 من چیزی که تا اینجا متوجه شدم این است که این موقعیتِ محوری و مرکزیتی که در این سرزمین ما بوده، الان دوباره دارد احیا می‌شود. غرب نیاز دارد تا این محدوده را تحت سلطه و سیطره خودش بگیرد. مثلاً در جاهایی که اسرائیل حضور دارد، چون در مناطق دیگر مردم بومی و مردمانی بودند که سال‌ها اینجا زندگی می‌کردند. اما اسرائیل در این منطقه به صورت یک پادگان و پایگاه نظامی آمده و حضور پیدا کرده و می‌خواهد با این قدرت نظامی منطقه را به طور کامل در اختیار خودش بگیرد تا نقش محوری را خودش ایفا کند، درست است؟

 

بله، دقیقاً همین‌گونه است. اگر به دعواها، رقابت‌ها و مناقشه‌های مربوط به کریدورها و مسیرهای ترانزیتی دقت کنید، می‌بینید اسرائیل عملاً تلاش می‌کند همه سرزمین‌هایی که مزیت کریدوری دارند را یا تحت تصرف خود دربیاورد یا کنترلش را به دست بگیرد؛ مثل آذربایجان که رابطه‌ای رفاقتی و استراتژیک با آن شکل داده، یا مثلاً اگر به جنگ اخیر نگاه کنید، حتی حملات شدیدی به تبریز داشت. تمام نقاط و گره‌های استراتژیک ورود و خروج کریدورها به کشورها یعنی همان نقاطی که باعث اهمیت ملت‌ها می‌شوند، را هدف گرفته تا آن‌ها را تضعیف کند یا از میان بردارد.

اصرار اسرائیل دقیقاً همین است: اینکه همه رفت‌و‌آمدها، کالاها، مسیرها و هرچه عبور و مرور منطقه است از داخل خودش عبور دهد؛ یعنی همه را به خود وابسته کند. این نکته‌ای است که فکر می‌کنم رهبر انقلاب هم در خطبه عربی نماز جمعه «نصر» خیلی دقیق به آن اشاره کردند که اسرائیل در تلاش است تمام انرژی منطقه، کریدورها، وابستگی‌ها و حتی همین پیمان‌های صلح، که اسمش را صلح ابراهیم گذاشته‌اند و یا هر چیز دیگر همه معطوف به این باشد که اسرائیل، نقطه مرکزی و پایتخت اقتصادی و امنیتی منطقه شود. این سیاست، سیاست کلان غرب است. البته شرق هم مسائل، دغدغه‌ها و نقاط استراتژیک خودش را دارد. ما نباید اجازه بدهیم که شرق (مثلاً چین یا روسیه) هم بر ما مسلط شود یا جای غرب را بگیرد.

برای خروج از این چالش و تنگنای تاریخی، باید بر همان استراتژی همیشگی “نه شرقی، نه غربی” خودمان تأکید کنیم و آن را ادامه بدهیم. الان هم در این منازعه و بحران تاریخی بین غرب و شرق، باید بتوانیم از دعوای این دو طرف استفاده حداکثری ببریم؛ چرا که فعلاً چین هم به ما کمک می‌کند و منطقش این است که اگر جنگ با ایران به نتیجه برسد و ایران از پای دربیاید، نوبت خودش خواهد رسید. حتی ما همیشه به چینی‌ها گفته‌ایم که اگر پای جنگ به میان آمد، بار اصلی بر دوش خود آن‌هاست، چون ما در واقع مقدمه مهمی برای بزرگ شدن و ظهور دوباره چین هستیم. البته اینکه پایتخت بعدی جهان باید حتماً چین شود، محل بحث است، اما فعلاً موضوع این نیست؛ موضوع این است که چین دارد پا به میدان می‌گذارد و هزینه این ظهور هم باید به گردن خودش بیفتد؛ چرا که امنیت او را ما تضمین می‌کنیم و پایتختی را هم در نهایت به او نخواهیم سپرد.

 

 شما اشاره کردید که برخی امور نباید تغییر کند؛ اینکه آنها مرکز نیستند. این توضیح را بیشتر باز می‌فرمایید؟

 

زمانی که تمدن در منطقه ما قرار داشت، در دوره‌های کهن، هر زمان که یکپارچگی و انسجام در میان ما برقرار بود، پایتخت تمدن در محدوده‌ای نزدیک به همین منطقه جنوبی بین‌النهرین قرار می‌گرفت. شما می‌دانید این دو رود بزرگ، یعنی دجله و فرات، در نقطه‌ای بسیار به یکدیگر نزدیک می‌شوند؛ آن‌جا می‌شود بغداد. بعد دوباره کمی از هم فاصله می‌گیرند و این منطقه، همان جایی است که از نخستین انسان‌ها زندگی را آغاز کردند. تمدن از همین نقطه شکل گرفت.

بعد، در گذر زمان و قرون، این منطقه اندکی به سمت چپ یا راست حرکت داشت، اما همیشه پایتخت تمدن در همین حوالی می‌چرخید. پیش از اینکه دوران مدرن و مدرنیته ظاهر شود و مفاهیم جغرافیا و مرکزیت جغرافیایی را بازتعریف کند، پایتخت جهان همیشه در این حوالی قرار داشت؛ برای مثال، دوران تمدنی ما، پایتخت‌هایی مانند شوش، مدائن، و سپس در دوره بعد بغداد. اگر باز هم عقب‌تر برویم، باز همین حوالی را می‌بینیم. البته گاهی دامنه آن به سوی شرق نیز کشیده شده، اما در مجموع بین‌النهرین و محدوده شرق آن، محل مرکزیت و پایتخت جهان بود.

حالا اینکه ما پایتخت را ببریم کنار مدیترانه و یا در شرق مدیترانه مستقر کنیم، معنا ندارد. چنین کاری یعنی اینکه اصلاً منطقه را بر محور شرق یا غرب قرار دهیم تا بتواند با مدیریت و کنترل غربی‌ها اداره شود. بنابراین، اصولاً نباید بپذیریم که پایتخت این منطقه کنار مدیترانه باشد. این شبیه آن است که مثلاً مصر با داشتن کانال سوئز – که محل عبور عمده انرژی و کالاهای جهان است – ادعا کند که «من باید پایتخت منطقه باشم.» در حالی که پایتخت بودن، اقتضائات خاص خودش را دارد.

سرزمین میانه هرگز نباید پایتختش کنار مدیترانه باشد؛ بلکه پایتخت باید جایی باشد که به طور طبیعی صلاحیت و شایستگی مرکزیت‌دهی به منطقه را داشته باشد. این منطقه الزاماً به سمت مدیترانه نخواهد بود؛ بلکه باید به سوی مرکز، یعنی حوالی بین‌النهرین و تا حدی هم به سمت شرق باشد.

 

 آقای مهدی‌زاده، نکته‌ای که شما می‌فرمایید در واقع نقشه‌ راهی برای آینده، حتی برای دویست یا سیصد سال آینده است و می‌تواند آینده منطقه را رقم بزند. حال سوال اینجاست که آیا واقعاً مسئولان و مدیران فعلی ایران چنین نگاه عمیق و راهبردی به موضوع دارند، یا صرفاً با مسائل، سطحی و گذرا برخورد می‌کنند و منتظر آینده می‌مانند تا چه پیش بیاید؟

 

ببینید، در کشور ما گروهی نگاه‌شان کاملاً سطحی است، اما در کنار آن‌ها گروه‌هایی هم هستند که نسبت به مسائل ژرف‌تر و عمیق‌تر می‌نگرند. بسیاری از این صحبت‌هایی که من مطرح می‌کنم، فقط متعلق به من نیست؛ افراد بسیار دیگری هم هستند که این نگاه را دارند و از این زاویه بحث و تحلیل می‌کنند.

اما واقعیت این است که ما در سیر تاریخی منطقه، به خصوص از سال‌هایی که آرام آرام استعمار وارد شد، مثلاً سال ۱۵۰۷ میلادی که آلبوکرک وارد ایران شد و جزیره هرمز را اشغال کرد – اغلب حتی از این وقایع هم غافل هستیم. بگذارید برایتان مثالی بزنم: ما ایرانی‌ها به خوبی می‌دانیم چه زمانی واسکودوگاما به هند رفت و آنجا را گرفت؛ همان سال‌های۱۴۹۹، ۱۴۹۸، یا اینکه چه زمانی کسی به آمریکا رفت و آنجا را تصرف کرد؛ اما اصلاً نمی‌دانیم چه زمانی استعمارگران وارد منطقه خودمان شدند و ماجرای دریانوردانی که به این سو آمدند و در مناطق ما سلطه و استعمار غربی را پایه‌گذاری کردند، از چه زمانی آغاز شد. کمتر کسی می‌داند که از چه زمانی آن‌ها آمدند؛ مثلاً «آلبوکرک» کیست و چه نقشی داشت.

جالب است بدانید اولین کسی که استعمار پرتغال را آغاز کرد و بعد دوره استعمار را در منطقه ما شروع کرد، آلبوکرک بود. همین فرد بعدها چند سال بعد تنگه مالاکا را هم تصرف کرد. کسی که در دوره‌ای فشار بر ملت ما وارد کرد، همان کسی بود که پوست چینی‌ها را نیز کند و مسئله اینجا است که ما معمولاً درباره چنین قصه‌های مشترک توجه بسیار اندکی داریم و کمتر درباره آن‌ها صحبت کرده‌ایم.

یکی از زاویه‌های مهمی که باید بیشتر به آن پرداخته شود، همین دوره‌های تاریخی و استعمار پانصد سال اخیر است. داستان ما عملاً از سال ۱۵۰۷ میلادی آغاز شد؛ سالی که آلبوکرک وارد جزیره هرمز شد و آن را اشغال کرد. جزیره هرمز کجا است؟ در جنوب ایران، پایین خلیج فارس؛ یعنی پایتخت منطقه. این فرد با تنها هفت کشتی این منطقه را تصرف کرد! ما پیش از این هرگز چنین چیزی را ندیده بودیم؛ کسی که از دریا آمده باشد و بتواند با نیرویی کوچک منطقه‌ای را بگیرد.

در گذشته، هر کسی که از دریا می آمد، در تصور ما ضعیف بود؛ چراکه در دریای پشت‌سر چیزی وجود نداشت. این نیرو اگر شکست می‌خورد، امکان فرار برایش نبود. به خصوص اینکه در دنیای قدیم، بر اساس مسیر آب‌های آزاد، شش ماه از سال جریان آب به سمت شرق بود و شش ماه به سمت غرب؛ بنابراین، زمانی که کسی وارد ساحل می‌شد، نمی‌توانست هر زمانی که اراده کرد ساحل را ترک کند. اما اروپایی‌ها با کشتی‌های بادبانی آمدند و اتفاقی عظیم رقم زدند. آن‌ها باروت را وارد کردند، توپ ساختند و به تمدن‌هایی مانند ما فشار آوردند که هرگز تجربه مقابله با چنین چیزی را نداشتند.

تنها پنج یا هفت کشتی کافی بود تا اروپایی‌ها بتوانند حکومتی را از پای دربیاورند. قدرت چنین کشتی‌هایی با نیروی توپ و باروت به حدی بود که هیچ کشور یا حکومتی نمی‌توانست در برابر آن مقاومت کند. حتی در نخستین اخبار این حملات که به حکومت صفوی رسید، مثلا به اصفهان و قزوین، در سال‌های ابتدایی صفویه، واکنش‌ها با نوعی ناباوری همراه بود. احتمالاً وقتی خبر رسید که کشتی‌هایی به جنوب ایران حمله کردند، برایشان بیشتر شبیه یک شوخی بود. چراکه تصور نمی‌شد نیروی دریایی ضعیف بتواند به جایی برسد؛ در سواحل جنوب ایران هم تنها تعداد اندکی گارد ساحلی وجود داشت که بیشتر وظیفه رسیدگی به دعواهای محلی بین قایق‌ها را بر عهده داشتند.

این لحظه تاریخی ورود تمدن‌های «دریا‌محور» بود؛ تمدن‌هایی که به تدریج بر تمدن‌های «خشکی‌محور» غلبه کردند و سرزمین‌های خشکی را به حاشیه بردند. این تغییر جغرافیایی به اروپا کمک کرد تا از طریق تکنولوژی دریانوردی به مرکز جهان تبدیل شود. کشتی‌های بادبانی، زغال‌سنگ، سوخت‌های جدید و مدرن، یکباره رفت‌و‌آمد دریایی را ارزان و کارآمد کردند. در مقایسه با هر نوع دیگر حمل‌و‌نقل، جا‌به‌جایی دریایی با کشتی‌های بزرگ بسیار مقرون‌به‌صرفه‌تر بود. این تمدن دریایی بود که جریان تجارت و مرکزیت قدرت‌های جهانی را تغییر داد و سرزمین‌های خشکی مانند ما به حاشیه رانده شدند.

 

 آیا در این مقیاس تاریخی که شما در حال توضیح دادن هستید، مسئولان فعلی در ایران توانسته‌اند در چنین مقیاسی فکر کنند و برنامه‌ریزی کنند؟ یا اینکه همچنان در سطحی محدود و خارج از این نگاه عمل می‌کنند؟

 

ببینید، اگر بخواهیم در این مقیاس فکر کنیم، باید بگوییم هنوز تفکر ژرف و نگاه بلند‌مدت در میان مسئولان ما به شکل عمومی دیده نمی‌شود. البته در مواردی این نوع فکر و تعمق موجود است، اما بسیار محدود. حقیقت این است که بخشی از جریان مدیریتی مدرن در ایران بیشتر مسائل را اقتصادی می‌فهمد؛ بخشی دیگر از جریان انقلابی، نگاه سیاسی و استراتژیک دارد. اما این دو جریان در نقاط بسیاری به تعارض رسیده‌اند و همین امر مانع از پیشرفت تفکر عمیق در مقیاس‌های تاریخی و تمدنی شده است. این تعارض نه تنها باید رفع شود، بلکه در تلاش برای رفع آن باید یک وحدت حداکثری ایجاد گردد. در غیر این صورت، پاسخ سوال شما این است که مسئولان ما در این مقیاس تاریخی و تمدنی نمی‌توانند فکر کنند و وارد این فضا شوند؛ دستشان بسته است.

 

 این تعارضی که اشاره می‌کنید، دقیقاً چیست؟ 

 

در طول پانصد سال گذشته، ما با یک عقب‌ماندگی عظیم مواجه شده‌ایم؛ چون سرزمین ما در معرض مستقیم استعمار غرب قرار گرفت و به نوعی در حاشیه نگه داشته شده‌ایم. اگر صد سال اخیر نفت کشف نمی‌شد، شاید اصلاً امکان زندگی در این منطقه وجود نداشت؛ چراکه این سرزمین خشک بود و منابع محدود داشت. اما به دلیل وجود نفت، معادن و سایر منابع استراتژیک، منطقه همچنان اهمیت خود را حفظ کرده و زندگی در آن جریان داشته است.

با این حال، اتفاق مهم‌تر اکنون این است که منطقه ما با بازگشت چین به عرصه جهانی، دوباره به مرکزیت تمدن نزدیک می‌شود. دو جریان فکری در ما شکل گرفته: گروهی که به عقب‌ماندگی تاریخی ما اشاره می‌کنند و معتقدند استعمار علت اصلی این انحطاط است. این نگاه کاملاً درست است. اما این گروه معتقدند برای خروج از وضعیت موجود، باید به نیروهای داخلی اعتماد کنیم و با تقویت اعتماد به نفس ملی، خودمان را از این چرخه نجات دهیم. این جریان باور دارند که راه‌حل اصلی جنگ با غرب و استعمار است، و تنها با اتکا به خودمان می‌توانیم به پیشرفت دست یابیم.

این تحلیل‌ها نشان می‌دهد که برای آینده منطقه، باید از تجربه‌های تاریخی استفاده کنیم و تعارض‌های داخلی را حل کنیم. در غیر این صورت، اهداف بزرگ تمدنی و تاریخی ما محقق نخواهد شد.

یک جریان دیگری که در ما شکل گرفته، به‌ویژه بعد از دوره آمریکا شدت بیشتری پیدا کرده است. البته پیش از آن هم وجود داشته، اما در این دوره به اوج خود رسیده و مشروعیت علمی پیدا کرده است. این جریان بر این باور است که ما در منطقه خود عقب‌مانده‌ایم، در حالی که آن‌ها، یعنی غربی‌ها، پیشرفته‌اند. آن‌ها تکنولوژی دارند، علوم انسانی پیشرفته‌ای را توسعه داده‌اند، به دنبال شفافیت، دموکراسی، عقل انتقادی و صنعت هستند. ابزارهای پیشرفته در اختیار آن‌هاست و ما فاقد چنین امکاناتی هستیم. حالا پرسش این است که ما باید چه کنیم؟

بر اساس دیدگاه این جریان، پاسخ این است که باید به نسخه‌های نوسازی و پیشرفت غرب تکیه کنیم. نسخه‌هایی که آن‌ها برای ما پیشنهاد می‌کنند، نسخه‌هایی که از دل تمدن غربی بیرون آمده است. این نگاه می‌گوید راه‌حل این است که ما نیروهای داخلی خودمان را به حاشیه ببریم، آن‌ها را به دلیل عدم شفافیت، عدم رعایت دموکراسی، یا نداشتن تخصص در علوم انسانی و صنعتی مورد انتقاد قرار دهیم و کنترل را به نوعی در دست جریان غرب‌گرا بسپاریم. این جریان معتقد است که درگیری‌های داخلی ما ریشه مشکلات است و برای حل آن باید کاملاً به سمت غرب و نسخه‌های پیشنهادی آن‌ها حرکت کنیم.

اما در مقابل این جریان، یک نگاه دیگر هم وجود دارد که تفاوت اساسی با نگاه اول دارد. این نگاه بر این باور است که مشکل ما ناشی از دخالت‌های بیرونی، یعنی استعمار و نظام سلطه است. این نگاه می‌گوید که ما هر مشکلی که داریم، نتیجه استعمار و تلاش غرب برای جلوگیری از پیشرفت ما در منطقه است. این جریان تکیه‌گاه خود را مردم و نیروهای داخلی می‌داند و دشمنی با غرب را اساس تفکر خود قرار داده است. این تضاد بین این دو جریان بسیار عمیق است.

اگر بخواهید تعارض این دو جریان را درک کنید، باید بدانید که یکی از این دو جریان دشمنی با غرب را اصل می‌داند و تکیه‌اش بر حل مشکلات داخلی با محوریت مردم است. اما نگاه دیگر معتقد است که مشکل ما از درون است؛ عقب‌ماندگی داخلی ما ریشه مشکلات است و راه‌حل آن، تکیه بر نسخه‌پردازی غربی‌هاست. این دو جریان دقیقاً در مقابل یکدیگر ایستاده‌اند.

ایران، از این نظر، در جایگاه خاص و عجیبی قرار دارد؛ چراکه بعد از انقلاب ۵۷، هر دو جریان غرب‌گرا و غیرغرب‌گرا به نهادسازی دست یافته‌اند. این یک تفاوت اساسی با سایر کشورهاست. در بسیاری از نقاط جهان، غرب‌گراها دارای نهادهای مدرن و قدرتمند هستند، اما جریان‌های غیرغرب‌گرا اغلب فاقد چنین نهادهایی هستند. ولی در ایران، هر دو جریان موفق به نهادسازی شده‌اند و همین موضوع، تضادهای عمیقی را رقم زده است.

برای مثال، در فضای دانشگاه‌های ایران، شما متوجه می‌شوید که علوم انسانی در ایران به‌طور کلی از استعمار و جنگ فاصله گرفته است. در حالی که جنگ و استعمار بخش طبیعی وضعیت منطقه ماست، اما در سرفصل‌ها و محتوای درسی علوم انسانی و اجتماعی ما، این موضوعات اساساً نادیده گرفته شده‌اند. جنگ و استعمار به حاشیه رانده شده است. در مقابل، جریان دیگری وجود دارد که به شدت بر درگیری‌های خارجی متمرکز است و مسائل داخلی، مانند عدالت، اقتصاد و روابط با همسایگان، را نادیده می‌گیرد. اما در نهایت، تضاد بین این دو جریان باعث شده که هر کدام مشکلات متفاوتی را پوشش دهند و دیدگاه‌های یکدیگر را نادیده بگیرند. به همین دلیل هم تمام فعالیت‌های عمیق‌تر در این فضاها به حاشیه رفته و دیده نمی‌شود.

 

 به نظر می رسد ما در ایران هیچ روایت روشنی از لایه‌های عمیق‌تر عقل ایرانی نداریم. لایه‌هایی که تجربه‌مند و عمیق شده باشند و بتوانند ایران را در این فضای پرتلاطم پیش ببرند. این روایت کجاست؟ کدام عقلانیت عمیق قرار است این مسیر را تعریف کند؟ ما دقیقاً نمی‌دانیم این لایه‌های عمیق در دولت ایران یا ساختار حکمرانی کشور، چه درکی از جهان دارند. آیا این لایه‌ها، ساختار ایران و منطقه را به عنوان یک «سرزمین میانه» درک می‌کنند؟ آیا می‌دانند که چگونه باید این موقعیت را هدایت کنند؟

 

چیزی که من متوجه می‌شوم این است که آن‌ها نیز بر اساس قواعد و سناریویی پیش می‌روند و در حال انجام یک بازی هستند. اما این بازی، باید به تدریج و گام‌به‌گام پیش برود، نه به شکلی ناگهانی و دفعی. ما نباید اجازه دهیم مشروعیت جهانی علیه ایران شکل بگیرد. بلکه غرب باید مدام خطا کند و ما در مقابل آن، مشروعیت رفتاری و جایگاه بین‌المللی خود را تقویت کنیم.

به عنوان مثال، جنگ دوازده‌روزه اخیر از نظر سناریویی، یک فرصت عالی برای ما بود. ما توانسته بودیم خود را برای مذاکره آماده کنیم. در حالی که از اساس تمایل به مذاکره نداشتیم، اما آن‌ها وسط مذاکره به ما حمله کردند. آمریکا خودش حمله کرد، دست به دروغ‌گویی زد و تمام قواعد بازی را نقض کردند. این رفتار آن‌ها، به زشت‌ترین و قبیح‌ترین شکل ممکن اتفاق افتاد و مشروعیت‌شان را در بسیاری از نقاط جهان از بین برد. در مقابل، ما ثابت کردیم که باید مشروعیت خود را تقویت کنیم و این مبارزه، تنها در یک مسیر تدریجی و با تقویت باور مردم خودمان ممکن است.

 

 آقای مهدی‌زاده، حالا ما در این جنگ سردارهایی را از دست دادیم که این‌ها واقعاً قابل جایگزینی نیستند، یا اگر بشود، جایگزینی آن‌ها بسیار سخت است. علاوه بر این، نزدیک به هزار نفر از هم‌وطنانمان را از دست دادیم برای اینکه بخشی از جامعه همچنان معتقد بود که با مذاکره می‌شود مسئله را حل کرد. در حالی که طرف مقابل خودش آمد و اعلام کرد که این بحث مذاکره فقط فریب است. حالا سؤال این است که آیا ارزش دارد که ما مدام به این فکر کنیم که داریم مشروعیت آن‌ها را از بین می‌بریم و انتظار داشته باشیم حالا کاپ اخلاق به ما بدهند؟ 

 

اصلاً ماجرا «کاپ اخلاق» نیست. مشروعیت بخشی از یک جنگ است. ما در دوره‌ای زندگی نمی‌کنیم که نیروهای سیاسی بتوانند هر کاری که دلشان خواست انجام بدهند و مردم هم فقط سیاهی‌لشکر باشند. ما در لحظه‌ای از تاریخ هستیم که مردم با «لایک» و «دیس‌لایک»شان دارند سرنوشت یک جنگ را تعیین می‌کنند.

اگر غرب می‌توانست روایتی درست کند که در آن، ایران به‌عنوان دژخیم معرفی شود، آن وقت با سناریوهای بسیار وحشتناک و غیرقابل‌تصوری روبه‌رو می‌شدیم. آن وقت، هزینه‌هایی بسیار عجیب و غیرعادی به ما تحمیل می‌شد. بنابراین، مسئله اصلاً «کاپ اخلاق» نیست. مسئله این است که افکار عمومی الآن میدان اصلی جنگ است.

اینکه رهبر انقلاب هم می‌گویند ما یک جنگ در میدان نظامی داریم و یک جنگ دیگر که جنگ روایت‌ها و حرف‌هاست، کاملاً واقعی است. این‌ها را نباید شوخی بگیرید. جنگ روایت‌ها اگر نگوییم اولین جنگ است، می‌شود گفت جنگ اصلی است که گاهی جنگ نظامی تنها برای تکمیل آن معنا پیدا می‌کند.

 

ببینید، الآن در وضعیتی قرار داریم که اسرائیل آمد و این‌طور قتل‌عام و نسل‌کشی کرد، مردم هم در دنیا به شکل گسترده اعتراض کردند. بخش زیادی از مردم دنیا نسبت به این جنایت اعتراض کردند. اما در عین حال، قدرت مسلط جهانی آن‌قدر قوی است که شما با زیر سؤال بردن مشروعیت آن‌ها به نظر نمی‌رسد بتوانید به جایی برسید. جنگل است.  

 

من هم نگفتم که ما «غزه» هستیم یا اینکه تنها توان ما زیر سؤال بردن مشروعیت آن‌هاست. ما در عین حالی که قدرت نظامی داشتیم، توانستیم ظرف دوازده روز، عملاً اوضاع و احوالشان را به هم بریزیم. ولی در کنار آن، مشروعیتشان را هم به‌شدت زیر سؤال بردیم.

ما سناریویی را طراحی کردیم که مشروعیت آن‌ها را بزند و موفق هم شدیم. ولی بگذارید واضح بگویم؛ آن‌ها آمدند سرداران ما را حتی داخل خانه‌هایشان زدند. مثلاً برای اینکه سردار باقری را بزنند، هم دفترش را زدند، هم خانه‌اش را. هرچند که او در آن لحظه در خانه نبوده و در محل تصمیم‌گیری حضور داشته، ولی باز هم زن و بچه‌اش را زدند تا اگر هم حضور داشتند، کشته شوند. ببینید، آن‌ها خیلی بد، یعنی با چهره‌ای زشت و ناشایست وارد این میدان شدند.

این پیام را در کشورهای منطقه به هیچ وجه شوخی نگیرید. کشورهای منطقه می‌دانند که رژیم‌صهیونیستی قصد ندارد در همین اندازه باقی بماند و از آن‌ها سرزمین می‌خواهد. این حس در میان آن‌ها وجود دارد. حالا ببینید چه بلایی سر ایران آمد؟ خدا رحم کرد؛ ایران قوی بود. الآن تمام کشورهای منطقه می‌گفتند که بالاخره ایران دارد رژیم‌صهیونیستی را متعادل می‌کند؛ اما اگر ایران نباشد که اسرائیل را متعادل کند، چه بلایی سر ما خواهد آمد؟

این اتفاقی که دارد رخ می‌دهد، به این شکل است که ما با تدبیر و آگاهانه عمل می‌کنیم و دست آن‌ها را رو می‌کنیم. داریم شناخته می‌شویم. همه دنیا می‌گویند ایرانی‌ها شاید فرش می‌بافند و کند عمل می‌کنند، اما کُندی‌شان به خاطر پیچیدگی طرحشان است، نه به خاطر اینکه دستشان بسته است.

کشورهایی مثل عربستان و عراق، سوریه، مصر یا حتی اردن و تاجیکستان، ارمنستان یا ترکیه آن‌ها هم بخشی از معادله مردمی منطقه هستند. به هر حال، در حال حاضر مردم بسیاری از کشورهای دنیا علیه اسرائیل تظاهرات می‌کنند و پرچم اسرائیل را آتش می‌زنند. این‌ها اعتراضات مردمی هستند، نه حکومتی. بعضی کشورها مانند قطر که یک کشور بسیار کوچک است؛ حدود ۳۳۰ هزار نفر از جمعیت قطر واقعی قطری هستند و مابقی جمعیت، یعنی دو میلیون و ششصد یا هفتصد هزار نفر، کارگر و مهاجر هستند که برای قطر کار می‌کنند. کل جمعیت این کشور به سه میلیون هم نمی‌رسد. یا بحرین که وضعیتی مشابه دارد.

در امارات متحده عربی، تنها حدود یک میلیون و دویست یا سی‌ هزار نفر اماراتی واقعی زندگی می‌کنند و باقی جمعیت که حدود ۱۳ میلیون نفر است، عمدتاً کارگران بنگلادشی، هندی، تانزانیایی و پاکستانی هستند که به لحاظ سیاسی نقشی ندارند. این کشورها اصلاً ساختارشان به شکلی نیست که بتوانند آینده منطقه را تعیین کنند. قدرت اینجا در دستان حکومت‌های وابسته است و بقای آن‌ها در گروی همین روابط تعیین‌شده با قدرت‌های خارجی است.

اما وقتی رژیم‌صهیونیستی می‌آید در سازمان ملل نقشه‌ای را نشان می‌دهد که کل یک منطقه را سیاه کرده و عملاً برای خود خط و مرز ترسیم می‌کند، حتی این حکومت‌ها می‌فهمند این نقشه به معنی نابودی آن‌هاست. برای باقی‌ماندن موجودیتشان، کاملاً نگران هستند. ولی به هر حال اسرائیل، به عنوان یک قدرت تجاوزگر، اکنون با سد محکمی به نام ایران برخورد کرده است.

ایران شرایطی دارد که متلاشی کردنش برای اسرائیل یا هر قدرت دیگری بسیار سخت است. این کشور ساختاریافته و منسجم است. ایران هم از نظر جغرافیایی و هم به لحاظ نیروی نظامی، بسیار مستحکم طراحی شده است. مثلاً اگر بخواهید استقامت کنید، از هر نقطه از ایران می‌توانید این کار را انجام دهید. استان گلستان از اسرائیل بزرگ‌تر است. یا حتی اگر کرمان آسیب ببیند، ما همچنان از تهران یا مناطق دیگر می‌توانیم مقاومت کنیم. زیرساخت‌های نظامی ایران طوری پخش شده‌اند که هیچ نقطه‌ای وابستگی صددرصدی به یک منطقه خاص ندارد.

آن‌ها می‌خواستند اساساً ایران را وارد یک هرج‌ومرج کنند و از طریق این فشار، نارضایتی داخلی ایجاد کنند. هدف این بود که مردم ایران دیگر در کنار حکومتشان نمانند. این چیزی است که کاملاً در صحبت‌های نتانیاهو هم مشهود است. او اخیراً بارها گفته که مشکل ایران با اقدامات نظامی حل نمی‌شود، مگر اینکه از درون اتفاقی رخ بدهد.

اما طی همین دوازده روز اخیر، در پی اتفاقات رخ داده، مردم معنای واقعی از «اتکا به خود» را بیشتر از قبل فهمیده‌اند. این مسئله حتی در تهران هم که نگاه اقتصادی و رفاهی‌اش غالب است، اثر گذاشته است. یا در منطقه آذربایجان، جایی که رسانه‌های پان‌ترکی سعی می‌کردند به مردم تلقین کنند که می‌توانند کشوری جداگانه باشند. این نگاه، با حوادث اخیر، به‌طور جدی آسیب دید. مردم متوجه شدند که چنین سناریوهایی از روی جسد آن‌ها عبور می‌کند و منفعتش به جای دیگری می‌رسد، نه خودشان.

مردم ایران حالا دارند به این درک می‌رسند که هیچ تکه‌ای از ایران، وقتی جدا شود، مورد ترحم و کمک خارجی قرار نخواهد گرفت. این آگاهی باعث شده تا لایه‌های عمیق‌تری از تفکر و مسئولیت‌پذیری در افکار عمومی شکل بگیرد. تا قبل از این، شاید همه چیز حول مسائل اقتصادی مثل دلار، تورم یا شاخص GDP بود. اما در همین مدت کوتاه، لایه‌های عمیق‌تر ملی و استراتژیک در حال ظهور است. اگر ما بتوانیم این روایت‌ها را در جامعه منتشر کنیم، قطعاً نوع نگاه مردم به ایران و موقعیتشان در جهان متحول خواهد شد.

حرف من این است که ما باید تلاش کنیم افکار عمومی جامعه را ارتقا دهیم. مشکلات ما به لایه‌های بسیار عمیق‌تری مرتبط است. در ابتدای انقلاب، شاید تصور می‌کردیم که مشکل ما فقط یک شاه داخلی است. اما امروز متوجه شده‌ایم که مشکل بسیار ریشه‌دارتر است و به پروژه‌ای جهانی و بزرگ‌تر متصل است.

آنچه به ما امیدواری می‌دهد، این است که ایران در لحظه‌ای از تاریخ قرار دارد که می‌تواند مسیر جهان را تغییر دهد. موقعیت جغرافیایی ایران، نقش استراتژیک آن را غیرقابل‌انکار کرده است. اگر ما بتوانیم این درک و فهم را به لایه‌های فراگیرتری در جامعه منتقل کنیم، بخش زیادی از روایت‌های سطحی و بی‌پایه کنار می‌رود.

ما باید با تلاش برای معرفی روایت‌های عمیق‌تر، ایران را از اسیر شدن در استعاره‌های بی‌جا و شعارهای خام نجات دهیم. آینده ایران در گرو درک صحیح این لایه‌های عمیق‌تر و گسترش آن‌هاست.

 

 امیدوارم که حالا این جنگ بتواند تغییراتی ایجاد کند؛ چون ما تجربه برجام را داشتیم و فکر می‌کردیم این تجربه تاریخی می‌تواند سرآغازی برای ملت ایران باشد. اما جلو چشم همه اتفاقات دیگری رخ داد. با این حال، همچنان بحث مذاکره با غرب و توافقات در میان مردم رای داشت. کسی که می‌خواست در انتخابات پیروز شود، می‌آمد همین حرف‌ها را می‌زد و در بسیاری از موارد هم موفق می‌شد. 

 

علت اصلی این موضوع به سیاست داخلی ایران بازمی‌گردد. سیاست پیشرفت داخلی، چه جناح چپ ایران و چه جناح راست آن، تقریباً نظریه‌های نوسازی و وابستگی را پذیرفته‌اند. روی کاغذ کسی به لحاظ نرم‌افزار اداره کشور، ایده‌ای غیر از وابستگی به غرب ندارد. به همین دلیل، شما هر دولتی را ببینید، چه دولت آقای احمدی‌نژاد، چه دولت آقای روحانی، چه دولت آقای رئیسی، حتی دولت آقای پزشکی، همه تقریباً در این مسیر قدم می‌زنند. شدت این نگاه ممکن است در دولت‌ها فرق کند، اما هیچ‌گاه پایان مذاکره و بستن توافقات با غرب را نمی‌بینید.

برای مثال، دولت آقای احمدی‌نژاد شاید این نگاه را کم‌رنگ کرده بود، اما در دولت آقای روحانی به اوج رسید. دولت آقای رئیسی ممکن است همین نگاه را در سطح پایین‌تری داشته باشد، اما در نهایت به همین مسیر مذاکرات فکر می‌کند. یا دولت آقای پزشکی؛ او شاید بخواهد با صدای بلندتر نظریات خود را مطرح کند.

مشکل این است که به لحاظ علمی و نظری همچنان در ایران اسیر جریان‌هایی هستیم که می‌خواهند مسائل را با تکیه بر غرب حل کنند. این جریان به این سادگی حل نمی‌شود و زمان می‌برد. البته اگر اتفاق بزرگی رخ دهد، ممکن است این روند تا حدودی تسریع بشود.

 

برای آخرین سؤال می‌خواهم از شما بپرسم که آینده جنگ را چگونه می‌بینید؟ اسرائیل دارد به شدت تجهیز می‌شود؛ هواپیماهای جدید از آمریکا و اروپا وارد می‌شوند و تسلیحات پیشرفته به این رژیم می‌رسد. به نظر می‌رسد اسرائیل آماده می‌شود تا دوباره حملاتی انجام دهد. شما آینده را با نگاه کلان روایتی که داشتید، چگونه تحلیل می‌کنید؟ 

 

اولاً، چه کسی گفته تنها اسرائیل است که دارد تجهیز می‌شود و ما آرام نشسته‌ایم؟ نه، ما هم در حال آماده‌سازی هستیم. حدس خود من این است که این‌بار سناریوی جنگ، متعلق به ماست. اسرائیل بازی خودش را کرده است. به نظر من، سناریوی دور دوم در اختیار ما قرار خواهد گرفت. البته نمی‌دانم مصاحبه وقتی منتشر می شود آیا جنگ شروع شده است یا خیر اما احساس می‌کنم با سرعتی که اتفاقات پیش می‌رود، خیلی زود شاهد دور جدید خواهیم بود.

رژیم‌صهیونیستی توانسته سطح خشونت را بالا ببرد، اما دیگر هیچ بازی تازه‌ای نمی‌تواند انجام دهد. اما ما هنوز بازی اصلی خودمان را نکرده‌ایم و ان‌شاءالله سناریوی بعدی متعلق به ایران خواهد بود.

نکته مهم دیگر این است که من هیچ سناریوی موفقی برای نابودی ملت ایران نمی‌بینم. فکر می‌کنم این جنگ به شدت غیرمتوازن است و اسرائیل هیچ راهی برای دستیابی به یک موفقیت تمام‌عیار مقابل ایران ندارد. به همین دلیل، حدس می‌زنم غرب، دیر یا زود، از پشت اسرائیل کنار خواهد رفت و این رژیم را تنها خواهد گذاشت.

برای اینکه رژیم‌صهیونیستی بتواند ایران را در این جنگ شکست دهد، نیاز به تخلیه نیروی نظامی گسترده از داخل ایران دارد. چنین نیرویی کمتر از دو تا سه میلیون نفر نخواهد بود؛ با تجهیزات کامل و پیشرفته باید وارد میدان بشوند. حالا سؤال این است: این دو تا سه میلیون نیرو را از کجا جمع‌آوری خواهند کرد؟ در حالی که ما حتی ممکن است چراغ سبز برای حرکت نیروهای نظامی به سمت سرزمین‌های اشغالی نشان دهیم.

به همین دلیل است که می‌گویم نابودی ملت ایران در هیچ سناریویی نمی‌گنجد. البته سختی‌ها هنوز تمام نشده است و شرایط بسیار دشوار و ناهموار است. اما در نهایت، این جنگ به نفع اسرائیل تمام نخواهد شد. غربی‌ها به دلیل پیچیدگی‌های این جنگ، احتمالاً کنار خواهند کشید؛ چون این جنگ آن‌قدر فانتزی و غیرواقعی است که تحقق اهداف اسرائیل در آن امکان‌پذیر نیست.

حجة الاسلام حسین مهدیزاده؛ مدیر میز نظریه اجتماعی فرهنگستان علوم اسلامی

گفت‌و‌گو حکمران با دکتر حسین راغفر (استاد اقتصاد و عضو هیئت علمی دانشگاه الزهرا) و دکتر حسین صمصامی (نماینده مجلس شورای اسلامی)

حزب تمدن نوین اسلامی بیانیه‌ای در مخالفت با درخواست خانه احزاب ایران برای عفو محکومان امنیتی صادر کرد.

این یک سایت آزمایشی است
ساخت با دیجیتس

دسترسی کامل به تمامی مقالات

شما در حال خواندن مقاله حکمران هستید. با عضویت و خرید اشتراک، دسترسی کامل داشته باشید.

آیا مطمئن هستید که می خواهید قفل این پست را باز کنید؟
زمان بازگشایی قفل : 0
آیا مطمئن هستید که می خواهید اشتراک را لغو کنید؟