المیادین انگلیسی؛ کریم شراره: با پایان یافتن جنگ ۱۲ روزه اسرائیل علیه ایران، کمتر کسی درون جمهوری اسلامی به اندازه دکتر سید یاسر جبرائیلی، نگاه ژرف و فراگیر نسبت به پیامدهای جهانی این جنگ دارد. او استاد علوم سیاسی و یکی از اندیشمندان برجسته جمهوری اسلامی است.
دکتر جبرائیلی استادیار علوم سیاسی در «پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی» است و سابقه پنج سال ریاست بر «مرکز ارزیابی راهبردی و نظارت بر اجرای سیاستهای کلان» در مجمع تشخیص مصلحت نظام را دارد. او همچنین بنیانگذار حزب تازهتأسیس «تمدن نوین اسلامی» است.
در این گفتوگوی اختصاصی با المیادین انگلیسی، دکتر جبرائیلی معتقد است حمله اسرائیل به ایران نهفقط شکست در میدان نظامی، بلکه تلاشی مأیوسانه و شکستخورده برای بازآرایی نظم منطقهای به سود تلآویو بود. او سازوکارهای ژئوپولیتیکی عمیقتر این جنگ را تحلیل میکند و از آن بهعنوان «اشتباه محاسباتی ناشی از استیصال راهبردی» نام میبرد. به باور او، این جنگ نه صرفاً نزاع میان ایران و اسرائیل، بلکه همهپرسی بر سر هژمونی در غرب آسیا پس از افول آمریکا بود.
از نظریه بازدارندگی و معنای نمادین برنامه هستهای ایران گرفته تا شکست پروژه براندازی و رازهای نهفته در «وعده صادق ۳»، جبرائیلی ما را در مسیر تحلیل جبهههای آشکار و پنهان این جنگ و آینده جمهوری اسلامی ایران همراه میکند.
المیادین: با نگاهی به گذشته و تحلیل جنگ ۱۲ روزه اسرائیل علیه ایران، آیا این جنگ را اشتباه محاسباتی از سوی اسرائیل میدانید یا گامی منطقی در چارچوب دستاوردهای اخیرشان در منطقه؟
پاسخ من این است که جنگ را نباید صرفاً تقابل نظامی دید، بلکه باید آن را پدیدهای راهبردی دانست. برای تحلیل این جنگ، نمیتوان فقط به نتیجههای میدانی یا تبادل موشکها توجه کرد. باید آن را در ساختار گستردهتری از تحولات ژئوپولیتیکی دید.
همانطور که جنگ اوکراین را باید بهعنوان نشانهای از فروپاشی نظم لیبرال پساجنگ سرد در نظر گرفت، جنگهای غرب آسیا هم باید در چارچوب گذار به یک نظم جهانی چندقطبی تحلیل شوند. امروز بسیاری از تحلیلگران بینالمللی توافق دارند که در حال عبور از نظم تکقطبی و ورود به جهان چندقطبی هستیم. در چنین جهانی، هر بازیگر منطقهای تلاش دارد جایگاه هژمونیک خود را تثبیت کند.
به اعتقاد من، آمریکا با درک افول قدرتش در غرب آسیا، راهبردی بلندمدت را در پیش گرفت تا «اسرائیل» را به هژمون منطقهای نظم پساآمریکایی تبدیل کند. این راهبرد در چند بعد دنبال شد:
- از نظر نظامی، واشنگتن تضمین کرد که «اسرائیل» مسلحترین قدرت منطقه باقی بماند.
- در حوزه سیاسی، توافقنامههای ابراهیم برای عادیسازی روابط اسرائیل با چند کشور عربی کلید خورد تا «اسرائیل» در ساختار سیاسی منطقه ادغام شود.
- در بعد اقتصادی نیز پروژه کریدور هند–خاورمیانه–اروپا (IMEC) طراحی شد تا «اسرائیل» را در قلب تجارت فرامنطقهای قرار دهد.
اما عملیات ۷ اکتبر ۲۰۲۳ توسط مقاومت فلسطین، همه این طراحیها را به هم ریخت. این عملیات، شکنندگی بازدارندگی اسرائیل را نشان داد و طرح سلطه بیچالش تلآویو را بهشدت تضعیف کرد.
در پاسخ، «اسرائیل» تصمیم گرفت وارد آنچه که به گمان خود «جنگ تمامعیار» بود بشود؛ جنگی برای بقا، نه فقط علیه فلسطینیها، بلکه علیه کل محور مقاومت که ایران در قلب آن قرار دارد.
آیا این حمله، اشتباه محاسباتی بود یا گامی منطقی؟ به باور من، این اقدام قمار از سر ناامیدی بود. شاید قدمی حسابشده، اما برخاسته از استیصال راهبردی. از دید تلآویو، نابودی محور مقاومت و سرنگونی جمهوری اسلامی، شرط لازم برای هژمونی منطقهای بود. این هدف اصلیشان بود.
آیا مقاومت آسیب دید؟ بله، این جنگی حیاتی بود. فکر کردن به اینکه طرفی در چنین جنگی بدون آسیب بیرون بیاید، سادهانگاری است. اما آیا اسرائیل به اهدافش رسید؟ آیا مقاومت نابود شد؟ آیا جمهوری اسلامی سقوط کرد؟ پاسخ کاملاً منفی است.
نتیجه روشن است: «اسرائیل» در این قمار باخت. جایگاه منطقهایاش در حال افول است، روحیه داخلیاش از هم پاشیده و مهاجرت از سرزمینهای اشغالی که از ۷ اکتبر شدت یافته بود، حالا شدیدتر شده است. نباید بحران عمیق اقتصادی–اجتماعی را هم نادیده گرفت؛ سیاستهای نئولیبرالی، انسجام اجتماعی اسرائیل را از بین برده و شکاف طبقاتی عظیمی ایجاد کرده است. طبق برخی شاخصها، سرزمینهای اشغالی اکنون یکی از نابرابرترین مناطق جهاناند.
وقتی این بیثباتی اقتصادی با بحران امنیتی گره میخورد، جامعه به لبه پرتگاه میرسد. در مقابل، جمهوری اسلامی ایران، با وجود حملهای مستقیم و پرخطر، مقاومتر بیرون آمد. مردم ایران – حتی آنهایی که منتقد حکومت بودند – در دفاع از حاکمیت ملی یکصدا شدند. بهطور ناخواسته، تجاوز اسرائیل انسجام داخلی را تقویت و لحظهای نادر از حمایت عمومی گسترده از رهبری انقلاب اسلامی رقم زد.
مردم ایران چگونه با جنگ مواجه شدند؟ رسانههای غربی و فضای مجازی پر است از روایتهایی دربارهی خستگی ایرانیها از جمهوری اسلامی و برنامه هستهای. واقعاً در داخل چه گذشت؟ برنامه هستهای چه معنایی برای مردم دارد؟
یکی از تناقضهای بزرگ زمانه ما، شکاف میان روایتهای رسانههای غربی و واقعیت میدانی در کشورهایی چون ایران است. من باید با صراحت بگویم: آنچه در داخل ایران طی این جنگ دیدیم، نه دلسردی بود و نه فروپاشی؛ بلکه جهشی چشمگیر در انسجام ملی و روحیه جمعی مقاومت بود. بدیهیست که در هر جامعه پویایی، صداهای منتقد وجود دارند. ایران نیز استثنا نیست. ما یک جامعه یکنواخت نیستیم؛ ایرانیها بحث میکنند، اختلاف دارند، اعتراض میکنند و با صدای بلند. اما وقتی سرزمین مادری مورد حمله قرار میگیرد – آنهم از سوی رژیمی مانند «اسرائیل» که مرتکب جنایات بیسابقهای علیه غیرنظامیان شده و تحت حمایت کورکورانه غرب است – اتفاقی عمیق رخ میدهد: اختلافها در حاشیه میماند و دفاع از حاکمیت در اولویت قرار میگیرد.
دقیقاً همین اتفاق در طول جنگ رخ داد. واکنش مردم ایران آن چیزی نبود که مفسران غربی در محافل خود تصور میکنند؛ واکنش مردم عزتمندانه، روشن و قاطع بود. میلیونها نفر در سراسر کشور از طریق نهادهای رسمی، سازمانهای مردمی و شبکههای خودجوش، در موضع دفاعی از دولت مشارکت کردند. پرچم ایران بالاتر رفت، نه پایینتر.
اجازه دهید درباره برنامه هستهای هم صحبت کنیم. در گفتمان غربی، این برنامه اغلب بهعنوان منبع نگرانی یا باری بر دوش مردم ایران معرفی میشود. اما برای بسیاری از ایرانیان، برنامه هستهای نه درباره بمب، بلکه نماد استقلال ملی، حاکمیت علمی و مقاومت در برابر آپارتاید علمی است. همان کشورهایی که جهان را استعمار کردند، بمب اتم بر غیرنظامیان انداختند و جنگهای وحشیانه بهراه انداختند، حالا دیگران را درباره «علم مسئولانه» موعظه میکنند؟ این دورویی از چشم مردم ایران پنهان نیست.
شما پرسیدید برنامه هستهای برای مردم ایران چه معنایی دارد؟ من میگویم: این برنامه یعنی عزت. یعنی ایستادگی در برابر فشار. یعنی اینکه ایران کشور درجه دوم در نظم جهانی نخواهد بود. و این دیدگاه فقط متعلق به نخبگان نیست؛ در تمام سطوح سیاسی و اجتماعی کشور، بهویژه هنگامی که فشار خارجی شدت میگیرد، این احساس مشترک است.
پس نه، جنگ روحیه مردم ایران را نشکست و آنان را علیه دولتشان نکرد. برعکس، عمق همبستگی ملی هنگام تهدید حاکمیت نمایان شد. برای بسیاری از ناظران جهانی، این یادآور این حقیقت بود که با وجود همه فشارها، تحریمها، خرابکاریها و حملات سایبری، ایران همچنان کشوری است با مردمی شگفتانگیز، مقاوم، و هویتی قدرتمند.
رسانههای غربی ممکن است همچنان در پی توهم «مردم دیگر خستهاند» باشند، اما آنهایی که در روزهای جنگ در خیابانهای ایران راه رفتند، تصویر کاملاً متفاوتی دیدند: ملتی که با وجود پیچیدگیها و تنوع درونی، در دفاع از استقلال و آینده خود متحد شده بود.
ارزیابی شما از «وعده صادق ۳» چیست؟ بسیاری از مردم پاسخ ایران را دیرهنگام دانستهاند، بهویژه با اشاره به تأخیر در وعده صادق ۱ و ۲. به نظر شما این پاسخ دیر بود یا به موقع؟
اجازه دهید صریح بگویم: «وعده صادق ۳» یک زلزله راهبردی بود. این عملیات نهتنها توهم شکستناپذیری «اسرائیل» را درهم شکست، بلکه این تصور عمومی را نیز فرو ریخت که ایران، حتی در مواجهه با تهدیدهای وجودی، صرفاً در موضع خویشتنداری باقی خواهد ماند.
ابعاد، دقت و جسارت این عملیات چنان بود که حتی آنهایی که خواهان «تسلیم بیقید و شرط» بودند – از جمله دونالد ترامپ – لحن خود را بازنگری کردند. همانگونه که آیتالله العظمی خامنهای، رهبر انقلاب اسلامی، بهدرستی فرمودند: «اسرائیل در هم کوبیده شد»؛ و حتی خود ترامپ نیز اعتراف کرد: «اسرائیل ضربه سختی خورد.»
آیا این پاسخ دیر بود؟ بستگی دارد که از چه زاویهای نگاه کنید. از بیرون، شاید قضاوت درباره زمانبندی آسان باشد. اما درون چارچوب امنیت ملی، تصمیم برای استفاده از نیروی نظامی نه واکنشی احساسی، بلکه تصمیمی چندبعدی، سنجیده و کاملاً راهبردی است.
ابعاد دیپلماتیک، اطلاعاتی، نظامی و سیاسی در آن دخیلاند؛ لایههایی که عموم مردم هرگز بهطور کامل نخواهند دید.
اگر من رئیسجمهور و رئیس شورای عالی امنیت ملی بودم، ممکن بود تصمیم دیگری درباره زمان پاسخ میگرفتم؛ اما اکنون مایل نیستم این موضوع را علناً بررسی کنم. آنچه میتوانم بگویم این است: وقتی ایران ضربه زد، آنچنان قاطع، روشن و پرقدرت بود که نهتنها بازدارندگی را احیا کرد، بلکه قواعد درگیری در منطقه را بازنویسی نمود. از تلآویو تا واشنگتن، همه اکنون در حال بازنگری در محاسبات خود هستند.
شاید وعده صادق ۱ و ۲ برای برخی ناظران با خویشتنداری بیش از حد همراه بود، اما ایران هیچگاه کشوری نیست که نسنجیده شلیک کند. هر عملیات بخشی از یک صفحه شطرنج راهبردی بزرگتر است. و همانطور که «وعده صادق ۳» نشان داد، زمانی که ایران تصمیم به حرکت میگیرد، این حرکت قاطع و تعیینکننده است.
چرا قدرت تخریبی ایران در این عملیات بهنمایش گذاشته شد و نه در عملیاتهای قبلی؟ آیا استفاده زودتر از موشکهای پیشرفته نمیتوانست بازدارندگی بهتری ایجاد کند؟
سؤال بسیار خوبیست که به عمق منطق دکترین دفاعی ایران بازمیگردد. چرا سطحی از قدرت تخریبی در «وعده صادق ۳» نشان داده شد، و نه زودتر؟ اجازه دهید نکتهای مهم را روشن کنم: آنچه دنیا در این عملیات دید، تمام قدرت ایران نبود. فقط یک نمونهنمایش هدفمند بود.
همانطور که شهید فرمانده عزیزمان، سردار حاجیزاده پیشتر گفته بود: «آنچه نشان دادهایم، تنها بخشی از توان واقعی ماست.» قدرت تخریبی جمهوری اسلامی ایران واقعی، چندلایه، و تا حد زیادی همچنان پنهان است.
در خصوص اینکه آیا نمایش زودتر این قدرت بازدارندهتر میبود، با احترام باید بگویم مخالفم. در نظم جهانی امروز، صرفِ نمایش قدرت متعارف دیگر برای جلوگیری از تهدیدهای وجودی کافی نیست. واقعیت این است که تنها ابزار مؤثر برای بازداشتن از جنگ تمامعیار – جنگی که بهدنبال براندازی رژیم یا حذف تمدنی است – بازدارندگی هستهایست.
ایران در دو دهه گذشته خویشتنداری راهبردی بیسابقهای داشته است. بهعنوان عضو انپیتی، متعهد به عدم اشاعه باقی مانده، و برخی از سختگیرانهترین بازرسیهای آژانس بینالمللی انرژی اتمی را پذیرفته. بارها اعلام کردهایم که برنامهٔ هستهای ما صلحآمیز است. حتی رهبر انقلاب، فتوای صریحی علیه ساخت سلاح هستهای صادر کردهاند.
اما پاداش این خویشتنداری چه بود؟
نه امنیت، بلکه فشار نظامی، محاصره اقتصادی، خرابکاریهای سایبری و ترور دانشمندانمان. در مقابل، «اسرائیل» با تسلیحات هستهای اعلامنشده و حمایت کامل آمریکا، بارها به ما حمله کرده و هزینهای هم نداده است.
پیامی که جهان دریافت میکند واضح است: «اصل» در جهان امروز، قدرت است، نه اصول اخلاقی. در چنین جهانی – که بیقانونی ساختاریافته دارد و هیچ مرجع مرکزی برای اجرای عدالت وجود ندارد – امنیت، به پروژهای خودیاری بدل میشود. نظریه کلاسیک بازدارندگی میگوید فقط تهدیدِ واقعی و غیرقابل پذیرش میتواند از جنگ جلوگیری کند. همین منطق از پاکستان و کره شمالی در برابر تهدیدهای بزرگ، حفاظت کرده است. این بحث ستایش سلاح نیست، بلکه درباره تضمین صلح از راه بازدارندگی معتبر است.
تجربه ایران با خویشتنداری، ثبات نیاورد. جنگ اخیر هم نشان داد که در بزنگاه، فقط قدرت است که به حساب میآید. بنابراین، یک چرخش راهبردی بهسوی «ظرفیت هستهای نهفته» یا حتی «تسلیح کامل» نه واکنشی احساسی، بلکه پاسخی عقلانی به نظمی ناعادلانه و پرخطر جهانی است.
این تغییر جهت (به سوی بازدارندگی هستهای) باید بر سه پایه اصلی استوار شود:
۱. توسعه توان ضربه دوم (Second Strike Capability):
توان پاسخدهی پس از حمله، شرط بقا و بازدارندگی واقعی است. یعنی حتی اگر دشمن حمله اول را انجام دهد، مطمئن باشد پاسخ نابودکنندهای دریافت خواهد کرد.
۲. تدوین سیاست اعلامی شفاف:
ایران باید سیاست بازدارندگی هستهای خود را بهطور روشن بیان کند: هر گونه ظرفیت یا نیروی هستهای صرفاً در موضع دفاعی قرار دارد و هرگز برای تهاجم بهکار نخواهد رفت.
۳. پذیرش «ابهام کنترلشده» (Strategic Ambiguity):
ابهام راهبردی خودش میتواند تبدیل به عامل ثبات شود؛ چرا که دشمن هیچگاه با اطمینان نمیداند چه ظرفیتهایی در اختیار داریم.
ما نگرانیها درباره اشاعه هستهای را درک میکنیم. اما بیایید صادق باشیم: منطقه ما در عمل همین حالا هم هستهای است، اما بهطور گزینشی و تبعیضآمیز.
«اسرائیل» سالهاست که تسلیحات هستهای دارد؛ اما نه بازرسی میشود، نه تحریم، نه محکومیت جهانی.
موضع ایران، همواره مبتنی بر اخلاق اسلامی بوده. اما فقه اسلامی هم واقعگراست؛ در شرایط اضطرار، حکم تغییر میکند. اگر نبودن بازدارندگی هستهای، جان میلیونها ایرانی را در معرض خطر تجاوز بیمهار قرار دهد، در آن صورت تعلیق فتوا، نه بیاخلاقی، بلکه عین ضرورت اخلاقی خواهد بود. این پاسخی مبتنی بر حفظ حیات، کرامت، و حاکمیت ملی است.
در ساعات اولیه تهاجم، صحبتهایی مطرح شد – هرچند نامستند ولی معتبر – مبنی بر اینکه «اسرائیل» کوشید براندازی نظام را عملی کند، اما ناکام ماند. آیا واقعاً چنین تلاشی صورت گرفت؟
بله، بدون تردید چنین تلاشی شد. چنانکه قبلاً هم گفتم، هدف اصلی تجاوز اسرائیل، نه تاکتیکی و نه نمادین، بلکه راهبردی و وجودی بود.
این فقط یک عملیات تنبیهی نبود؛ بلکه تلاشی مستقیم برای تغییر رژیم بود. و ما دلایل محکمی داریم که نشان میدهد این عملیات، شامل سناریویی برای کودتا بوده است.
بر اساس گزارشهای موثق – از جمله برخی منابع رسانهای خود اسرائیل – تلآویو امید بسته بود به چیزی که نمیتوان آن را جز «توهم» نامید: ترور رهبران سیاسی و نظامی کلیدی ایران، و سپس ایجاد یک شورش داخلی به رهبری حامیان خاندان پهلوی.
تصور آنها این بود که پس از «ترور سران نظامی-سیاسی»، میلیونها نفر به خیابانها خواهند ریخت و پسر شاه را بهعنوان ناجی و نماد نظمی نوین با گرایش غربی، بازخواهند گرداند. اما چه اتفاقی افتاد؟ هیچ چیز شبیه این رؤیا هم اتفاق نیفتاد. بهقول طعنهآمیز یکی از رسانههای اسرائیلی: «حتی ۵۰ نفر هم برایش نیامدند.»
در مقابل، میلیونها ایرانی به خیابانها آمدند – نه برای تغییر نظام، بلکه برای دفاع از حاکمیت، سرزمین و حتی نظام سیاسیشان.
بهجای تضعیف نظام، جنگ باعث شد انسجام مردمی بیسابقهای در حمایت از جمهوری اسلامی، و بهویژه از رهبری انقلاب اسلامی پدید آید.
اما فراتر از حضور خیابانی، چیزی که این سناریوی براندازی را به شکست کشاند، همکاری گسترده مردم با دستگاههای امنیتی کشور بود.
شهروندان، عوامل نفوذی را شناسایی کردند، شبکههای خرابکاری را افشا کردند و به خنثیسازی سریع اقدامات دشمن کمک کردند. این بسیج مدنی و ضدجاسوسی، از قدرتمندترین کنشهای داخلی در تاریخ معاصر ایران بود. و بگذارید صادق باشیم: با حمله هوایی نمیتوان رژیم را تغییر داد. براندازی نظامی، اگر قرار باشد مؤثر باشد، نیاز به حضور نیروهای زمینی دارد. اما نه اسرائیل و نه آمریکا، هیچکدام در موقعیتی نیستند که بتوانند نیروی زمینی وارد ایران کنند.
بنابراین تمام امید آنها به شورش داخلی بسته شده بود. به این خیال که مخالفان جمهوری اسلامی، نقش پیادهنظام داخلی را برای تکمیل پروژه براندازی ایفا کنند. و این خیال، بهطرز فاجعهباری اشتباه از آب درآمد. پس بله، تلاش برای براندازی وجود داشت، اما بسیار ضعیف، خام و زود خنثی شد. شاید یکی از عوامل اصلی که «اسرائیل» و آمریکا را بهسوی آتشبس کشاند، همین واقعیت بود که فهمیدند قمار داخلی نهتنها شکست خورد، بلکه شدیداً ضد نتیجه داد.
مردم، نه برای تغییر نظام، بلکه برای کرامت ملی برخاستند. و این، قویترین سلاح ایران بود؛ قویتر از هر موشک.
صحبتهایی مطرح شده – هرچند مستند نیست اما قابل باور است – مبنی بر اینکه در ساعات اولیه حمله، “اسرائیل” تلاش کرده عملیات تغییر رژیم را اجرا کند که با شکست مواجه شده. آیا این درست است؟
بله، این موضوع کاملاً صحت دارد. همانطور که پیشتر هم گفتم، هدف اصلی تجاوز اسرائیل نه تاکتیکی بود و نه صرفاً نمادین؛ بلکه استراتژیک و در اصل، وجودی بود. این حمله صرفاً برای تضعیف ایران یا «تنبیه» جمهوری اسلامی نبود، بلکه تلاشی مستقیم برای تغییر رژیم به شمار میرفت. و دلایل محکمی وجود دارد که این عملیات دربرگیرنده سناریویی برای کودتا بوده است.
گزارشهای معتبر – حتی برخی از رسانههای اسرائیلی – نشان میدهند که تلآویو امید خود را به طرحی واهی بسته بود: ترور چهرههای کلیدی سیاسی و نظامی ایران، و بهدنبال آن، شکلگیری یک قیام داخلی به رهبری طرفداران سلطنتطلبِ در تبعید. تصورشان این بود که با قطع سر رهبری ایران، “میلیونها” نفر به خیابانها خواهند آمد و از بازگشت پسر شاه بهعنوان نجاتدهنده و نماد نظم جدید وابسته به غرب استقبال خواهند کرد.
اما چه رخ داد؟ هیچ چیزی حتی نزدیک به آن هم اتفاق نیفتاد.
همانطور که یکی از رسانههای اسرائیلی با طعنه نوشت: «حتی ۵۰ نفر هم برای او نیامدند!» برعکس، آنچه اتفاق افتاد، کاملاً معکوس بود: میلیونها نفر به خیابانها آمدند، اما نه برای حمایت از تغییر رژیم، بلکه برای دفاع از حاکمیت، کشور، و بله، دولت خودشان. این جنگ نه تنها باعث فروپاشی نظام نشد، بلکه همبستگی بیسابقهای با جمهوری اسلامی، بهویژه با رهبری انقلاب اسلامی، به وجود آورد.
اما فراتر از حضور مردمی در خیابان، آنچه واقعاً این تلاش برای تغییر رژیم را ناکام گذاشت، همکاری گسترده میان مردم ایران و دستگاههای امنیتی کشور بود. شهروندان به شناسایی نفوذیها کمک کردند، شبکههای خرابکاری را افشا نمودند و زمینه اقدامات متقابل سریع را فراهم کردند. در بعد داخلی جنگ، یکی از قدرتمندترین بسیجهای مقاومت مدنی و ضدجاسوسیِ سالهای اخیر شکل گرفت.
و بیایید صریح باشیم: با حملات هوایی نمیتوان رژیمی را تغییر داد. اگر قرار باشد تغییر رژیم با ابزار نظامی رخ دهد، باید نیروی زمینی وارد عمل شود. اما نه «اسرائیل» و نه ایالات متحده، در موقعیتی نیستند که بتوانند نیروی زمینی به ایران اعزام کنند. تمام امیدشان به شورش داخلی بود، به این تصور که مخالفان جمهوری اسلامی نقش پیادهنظام داخلی را ایفا میکنند تا پروژهشان کامل شود. این فرض، فاجعهبار بود.
پس بله، تلاشی صورت گرفت – ضعیف، بد طراحیشده، بهشدت اشتباه محاسبهشده، و خیلی سریع شکستخورده. شاید یکی از دلایلی که اسرائیل و آمریکا را به سمت آتشبس سوق داد، همین بود که فهمیدند این قمار داخلی نهتنها شکست خورده، بلکه بهشدت علیه خودشان برگشته. مردم برای تغییر رژیم به خیابان نیامدند؛ برای عزت ملی آمدند. و این، بیش از هر موشکی، قدرتمندترین سلاح ایران بود.
در پایان، به نظر شما جنگ اخیر چه اثری بر آینده نظم منطقهای و موقعیت ایران در آن خواهد داشت؟ آیا ما وارد مرحلهای جدید از معادلات بازدارندگی شدهایم؟
قطعاً. چیزی که در هفتههای گذشته شاهدش بودیم، نه صرفاً یک جنگ، بلکه یک تحول راهبردی در نظم منطقهای بود. این جنگ، قواعد بازی را عوض کرد؛ معادلات بازدارندگی قدیمی را به چالش کشید و ایران را به سطحی از نقشآفرینی ارتقا داد که حتی بدبینترین تحلیلگران غربی هم نمیتوانند آن را انکار کنند.
تا پیش از این، «اسرائیل» با اتکا به انحصار حمله و امنیت، خود را فراتر از پاسخگویی تصور میکرد. هر زمان که اراده میکرد، به مراکز مقاومت حمله میکرد؛ چه در سوریه، چه در لبنان، چه حتی در ایران. اما با پاسخ ایران در قالب «وعده صادق ۳»، آن تصور کاملاً فرو ریخت. پیام این حمله روشن بود: هیچ نقطهای در سرزمینهای اشغالی از واکنش مصون نیست و هزینه تجاوز، سنگین و مستقیم خواهد بود.
از این پس، هرگونه حمله اسرائیل یا متحدانش، باید با محاسبه ریسک پاسخ مستقیم ایران همراه باشد. این یعنی بازدارندگی مؤثر. اما مهمتر از آن، موقعیت اخلاقی و سیاسی ایران در سطح منطقه و جهان نیز ارتقا یافت. ایران نهتنها از خود دفاع کرد، بلکه دفاعی هدفمند، دقیق، متوازن و منطبق بر اصول خود انجام داد.
مهمتر از ابزار نظامی، این عقلانیت راهبردی است که به ایران قدرت میدهد؛ اینکه هر ضربه، در زمان درست، با وزن مناسب و در سطحی صورت گیرد که پیامش بهروشنی به دشمن برسد، بدون اینکه در تلهی تحریکات بیپایان بیفتد.
در سطح داخلی نیز، این جنگ نشان داد که سرمایه اجتماعی جمهوری اسلامی، اگرچه گاه با چالشهایی روبروست، اما در لحظات حساس، بسیجشدنی و وفادار به اصل استقلال و کرامت ملی است. این نقطهقوتی است که نه با پول خریدنیست و نه با تبلیغات رسانهای جایگزینشدنی.
از اینرو، من معتقدم که ما وارد فصل تازهای از معادلات منطقهای شدهایم. ایرانی که در این جنگ ظاهر شد، دیگر تنها قدرتی در سایه نیست، بلکه بازیگری تعیینکننده در ساخت نظم نوین منطقهای و حتی فراتر از آن است.